مورخ ١٣مارچ ١٩١٣ خطاب به مستر و مسس مورز در منزل مبارک در پاریس: درباره پاسخ به برخی سؤالات

حضرت عبدالبهاء
اصلی فارسی

مورخ ١٣مارچ ١٩١٣ خطاب به مستر و مسس مورز در منزل مبارک در پاریس:
درباره پاسخ به برخی سؤالات 1

(خطابات جلد سوم، ص. ۶۸-۷۲)

هواللّٰه

خوش آمديد. من وقتی کتاب شما را ديدم خيلی مسرور شدم، می خواستم شما را ملاقات و اظهار تشکّر نمايم که آثار عتيقه را جمع و ضبط نموديد. شما ها از شرق خبر داريد که چقدر افق شرق را ظلمت نادانی احاطه کرده بود، اديان و مذاهب شرق در نهايت عداوت و جدال بودند، به درجه ای که اسرائيليان روز باران نمی توانستند از خانه بيرون بروند، چه که سائرين با رطوبت آنها را لمس نمی نمودند و ايشان را پاک نمی دانستند. ملل شرق خون همديگر را ريختن مباح می دانستند. در همچو زمانی حضرت بهاء اللّه چون شمس از افق شرق طالع شد. (اوّل) اعلان وحدت عالم انسانی فرمود که جميع اغنام الهی هستند و خدا شبان حقيقی و به کلّ مهربان، جميع را رزق می دهد جميع را می پروراند اگر دوست نداشت مهربان نبود، آنها را خلق نمی کرد، روزی نمی داد. (ثانی) تعليم حضرت بهاء اللّه تحرّی حقيقت است که چون اديان تحرّی حقيقت نمايند، متّحد شوند، زيرا حقيقت يکی است، تعدّد قبول ننمايد. بالعکس چون تقاليد مختلف است مادام پيروی تقاليد می کنند، در اختلاف و نزاعند. (ثالث) دين بايد سبب محبّت و الفت بين بشر باشد. اگر دين سبب نزاع و جدال شود، بی دينی يهتر است، زيرا دين به منزلهٔ علاج است، اگر علاج سبب مرض گردد، ترک علاج بهتر است. خدا اديانرا برای ارتباط بين قلوب و محبّت و الفت فرستاده، نه اختلاف و عداوت. (رابع) بايد دين مطابق عقل و علم باشد. اگر مسئله ای از مسائل دينيّه مطابق علم و عقل نباشد، وهم است.

از اين قبيل تعاليم بسيار فرمود، ولی او را تکفير نمودند و اموال را نهب و غارت کردند، حبس و زجر نمودند. آخر از ايران سرگون به بغداد شد و از بغداد به اسلامبول و روميلی. با وجود اين، ديدند اين سراج روشن تر شد و قوّت اين امر شديد تر گشت. عاقبت حضرت بهاء اللّه را به سجن عکّا فرستادند، ولی بهاءالله در زير زنجير امر اللّه را بلند نمود و تعاليمش را در جميع ممالک منتشر ساخت. با وجود آنکه در حبس بود، احکام صلح و سلام را ترويج فرمود. پنجاه سال پيش مسئلهٔ صلح عمومی را اعلان نمود به سلطان و شاه ايران نوشت که هر چند من در زندانم و مبتلای ظلم و طغيان، لکن اين سلطنت و عزّت نيز پايدار نماند، مبدّل به زحمت می گردد، آن الواح در هند مطبوع شد و الآن موجود است.

خلاصه از نفوذ اين تعاليم در شرق، امم مختلفه متّحد شدند، نفوس کثيره از يهود و زردشتی و مسيحی و مسلمان الفت تامّه جستند و در نهايت يگانگی و اخوّت با يکديگر محشورند، چنانچه اگر کسی در مجمع آنها وارد شود نمی داند، کدام يهود، کدام زردشتی، کدام مسيحی، کدام مسلمان است. گويا کلّ برادران و خواهرانند و يک عائله و خاندان.

(مستر و مسس مورز اظهار نمودند که از اين امر ما خوب اطّلاع داريم، اين امر نوری است که از شرق دميده و سبب صلح خواهد شد؛ فرمودند:)

بلی، بلکه انشاء اللّه عالم آسوده شود. چقدر بلايا بر نفوس وارد شد. چقدر مادران بی پسر، چقدر پسران بی پدر گشتند. همهٔ اين جنگ و جدال ها از تعصّبات است. يکی از دوستان من در اينجا ذکر می کرد که در شرق شش قريه در نهايت عمران و آبادی داشته، حال خبر آمد که تمام زير و زبر شده، هيچ اثری از آبادی نمانده.

(عرض کردند چيزيکه در اين امر خيلی جلب قلوب و انظار می نمايد، آن قوّه ايست روحانی که سبب صلح و اتّحاد می شود، و الّا ما مجالس بسياری داشتيم که برای صلح بوده، و ليکن جميع بيفايده و اثر مانده؛ فرمودند:)

بلی، در عالم انسانی صلح و وحدت يا از ارتباط وطنی است که بواسطهٔ هموطنی جمعی بهم مربوط می شوند يا از ارتباط جنسی است يا از ارتباط سياسی، ولی هيچيک کفايت ننمايد. چه بسيار هموطنان که با يکديگر در جنگ و جدالند و علاوه هرکس وطن خود را دوست دارد، دوستی وطن خود سبب دشمنی با ديگران می شود. همين طور ارتباط جنسی و سياسی به سبب اختلاف قومی و اختلاف منافع ممکن نيست سبب صلح و اتّحاد عمومی گردد. پس چه باقی ماند؟ قوّه الهی لازم است تا سبب چنين صلح و اتّحادی گردد.

(در باره نفوس بد اخلاق سؤال نمودند که با آنها چگونه سلوک شود؟ فرمودند:)

قوّه الهيّه اخلاق را تعديل می کند. شخصی از اهل قفقازيّه از قطّاع طريق بود، نفوس بسياری را کشته بود. چون بهائی شد، به درجه ای مظلوم گرديد که ششلول به او انداختند، ولی او دست باز نکرد. چنان شخص درنده ای، چنين انسان مظلومی شد. پس بايد اخلاق را تعديل نمود تا نفوس متنبّه شوند و اين جز به قوّه الهيّه ممکن نيست.

(سؤال نمودند در چه مملکتی بهائی بيشترند؟ فرمودند:)

در ايران اهل بها بيشترند، ولی اين امر در آنجا تمکّن يافته. در امريکا هم از هر قبيل نفوس هستند.

(عرض نمودند الحمد للّه در اين عصر از هر ملّتی نفوس با استعداد يافت می شوند که آرزوی صلح عمومی دارند، نمی گويند ما نصاری يا مسلمان، بلکه طالب الفتند، امّا از مسائل دينيّه در کنار؛ فرمودند:)

بلی اين قرن قرن حقيقت است. از هر جهت در عالم ترقّی فوق العاده حاصل و مشهود، امّا کناره جوئی نفوس از اديان؛ سبب اين است که اديان سابقه از نفوذ و تأثير باز مانده، مانند اشجار بی ثمر يا مثل قشر بدون لُبّ. ملاحظه نمائيد که حضرت مسيح فرمود اگر کسی به شما تعدّی کند، شما در عوض خوبی کنيد و حال امّت مسيح شب و روز مشغول حربند و نام آن را حرب مقدّس نهاده اند. اين چه مناسبت به تعاليم الهيّه دارد، با آنکه حضرت مسيح برای خود قبول صليب فرمود، شفاعت قاتلان نمود؟

(عرض کردند شما مسيح را چه می دانيد؟ فرمودند)

چنانچه در انجيل است، ما مسيح را کلمة اللّه می دانيم. نهايت آن را شرح می دهيم و بيان می کنيم. ما جميع انبيا را قبول داريم، حضرت موسی، حضرت ابراهيم، و حضرت رسول و ساير انبيا را تمام بر حق می دانيم. می خواهيم جميع امم را بهم صلح دهيم. هزار سيصد سال است بين مسيحی و مسلمان جنگ و جدال است به جهت سوء تفاهم. اگر اين سوء تفاهم از ميان بر خيزد با يکديگر برادر شوند.

(عرض کردند تعاليم مسيح صرف روحانی بود امّا در اسلام جنگ بود؛ فرمودند:)

تفصيل آن اين است که حضرت رسول سيزده سال در مکّه بود و هميشه مبتلای زجر و زحمت. او را اذيّت می کردند، اصحابش فرار کردند، بعضی اسير شدند، می خواستند خودش را نيز بکشند، لهذا هجرت فرمود. ولی مخالفين لشکر کشيدند، بر سر حضرت محمّد آمدند تا رجال را بکشند و نساء را اسير کنند. حضرت محمّد امر به دفاع فرمودند. اين بود اساس حرب اسلام که هر چه مدافعه می کردند، آنها را شکست می دادند، باز بر می گشتند با حضرت محاربه می نمودند، زيرا خونخوار بودند، هميشه حرب دائمی در ميان داشتند و به حرب و قتل نفوس و نهب اموال و اسارت عيال و اطفال افتخار می کردند. و ديگر آنکه حکم مدافعه و مقاتله در اسلام با مشرکين عرب خونخوار بود، نه اهل کتاب. امّا در باره اهل کتاب و مسيح مذکور است، آنچه که ابداً در انجيل آن گونه ستايش نيست. می فرمايد مريم خطيب نداشت، بلکه هميشه در قدس الاقداس بود. از آسمان برای او مائده نازل می شد و حضرت مسيح به مجرّد تولّد تکلّم فرمود. اين نصّ قرآن است که نصاری دوست شما هستند. باری شما گوش به حرفهای رؤسای روحانی متعصّب ندهيد، زيرا تقاليد آنها سبب فساد شده، و الّادر قرآن نهايت ستايش مذکور و موجود. باری مقصد اين است که حضرت موسی درختی غرس فرمود که ثمر اخلاق مرضيّه و کمالات و ترقّيات عظيمه داد و آن درخت امر اللّه و شريعة اللّه بود، ولی چون کهن شد، ازثمر باز ماند. حضرت مسيح آمد و باز از همان اصل نهالی غرس فرمود که فواکه و ثمرات طيّبه داد و همچنين ساير انبيا. ولی اساس اديان الهيّه ترک شده و حال همه بی ثمر مانده. جز تقاليد در دست امم نيست. لهذا حضرت بهاء اللّه باز شجری غرس فرمود که ثمر صلح دهد و ميوه وحدت عالم انسانی به بار آرد.

(عرض کردند اين سبب اطمينان است و يکی از آثار اطمينان، راحت بودن هنگام مرگ است؛ بسياری از مسيحيان را ديده ايم که در حال موت نهايت اضطراب داشته اند؛ فرمودند:)

بلی، انسان روحانی نمی ترسد، می داند که در عالم وجود فنائی نيست. بهائيان زير شمشير خندان بودند، بلکه به قاتل خود شيرينی می دادند و می گفتند شما سبب سعادت و تقرب ما شديد و از برای شما مغفرت الهی می طلبيم. باری اميدوارم که کتابی ملکوتی تأليف نمائيد که آثارش ابدی باشد.

(عرض کردند کوشش می کنيم و رجای تأييد و مدد داريم؛ فرمودند:)

البتّه چون لسان بگشائيد، مؤيّد می شويد. حضرت مسيح می فرمايد چون لسان می گشائيد فکر نکنيد که چه بگوئيم، روح القدس به شما القاء می نمايد. لهذا اميدوارم خدا شما را تأييد کند. ابداً شما را فراموش نمی نمايم. انشاء اللّه خادم صادق ملکوت الهی شويد و کتابی هر دو بالاتّفاق بنويسيد که در جهان الهی الی الابد پاينده بماند.

(وعده خواهی از حضور مبارک نمودند که به سويس تشريف ببرند؛ فرمودند:)
ممکن نيست دو سال و نيم است در سفرم بايد زود مراجعت نمايم.



  1. نطق مبارک برای مستر و مسس مورز در پاريس در ١٣مارچ ١٩١٣
منابع
پیوست‌ها
Tablet audio