مورخ ۱۰ نوامبر١٩١١ در منزل جناب مسترو میسیس دريفوس: درباره ترقی و بقای روح

حضرت عبدالبهاء
اصلی فارسی

مورخ ۱۰ نوامبر١٩١١ در منزل جناب مسترو میسیس دريفوس:
درباره ترقی و بقای روح 1

(خطابات جلد اول، ص.۱۴۲ـ۱۵۱)

هُوالله

امشب بايد ذکری از ترقی و بقای روح بشود. هرشیء موجودی لابد براينست يا در ترقيست يا در تدنی. در کائنات توقف نيست، زيرا جميع کائنات حرکت جوهری دارند؛ يا از عدم به وجود آيند يا از وجود به عدم روند. انسان از بدايت وجود رو به ترقيست تا بدرجهٔ توقف رسد. بعد از توقف، تدنی است. اين شجر از بدايت وجود رو به نشو و نماست تا به نهايت ترقی رسد. لابد بعد از ترقی تدنی است. مثلاً اين مرغ پرواز دارد تا رو به اوج ميرود در ترقی است چون توقف نمايد، رو به تدنيست. پس معلوم شد که حرکت جوهری از برای جميع کائناتست. لهذا در عالم ارواح اگر چنانچه از برای روح ترقی نباشد، توقف است. زيرا حرکت از برای وجود لزوم ذاتيست انفکاک ندارد. يا حرکت ذاتيه است يا حرکت کيفيه يا حرکت کميه يا حرکت روحيه يا حرکت جوهريه. اين واضحست که از برای روح توقف نيست، تدنی نيست، چون تدنی نيست لابد رو به ترقيست. و هر چند مراتب محدود است، ولی فيوضات ربانی غير محدود و کمالات الهی، نامتناهی. لهذا از برای روح ترقی دائمی است، زيرا اکتساب فيض مستمر است. ملاحظه فرمائيد روح و عقل انسان را از بدايت حيات روبه ترقيست، علم رو به تزايد است، لهذا معلومات تناقصی ننمايد، بلکه در تزايد است. بهمچنين روح انسانی بعد ازانقطاع از اين جسد همواره رو بترقی است چه که کمالات نامتناهی است. اينست که در اديان الهی از برای نفوس متصاعده، امر بر خيرات و مبراتست، زيرا سبب علوّ درجاتست و طلب عفو و مغفرت است. اگر ترقی روح بعد از وفات مستحيل، اين گونه امور عبث است. ديگر چرا دعا می کنی، چرا خيرات و مبرات می نمائی، چرا علو درجات ميطلبی. در جميع کتب الهی مذکور است که بجهت اموات خيرات و مبرات کنيد دعا و نماز و نياز نمائيد طلب مغفرت کنيد. اين برهان کافيست که روح را ترقی بعد از صعود ممکن. زيرا هر چند مراتب متناهی ولی کمالات غير متناهيست. در عالم ناسوت، تزايد و تناقص است، نه ملکوت. در عالم ارواح تناقص و تدنی نيست، مثل اينکه عقل و علم انسان دائما رو به تزايد است.

باری اميدوار از فضل حق چنانم که شما ها چه در عالم ناسوت، چه در عالم لاهوت هميشه در ترقی باشيد. روحتان انبساط يابد، چه در اين عالم، چه در آن عالم. عقل و فکر و ادراکتان رو بتزايد باشد، در جميع مراتب وجود ترقی کنيد، توقف از برای شماها نباشد، زيرا بعد از توقف تدنی است.

و از اين گذشته چون به سائر کائنات نظر کنی واضح است که ترکيب عناصر مختلفه است. لهذا اين ترکيب مبدل به تحليل می شود. مثلا جسم انسانی از عناصر متعدده مرکب است، ولی اين ترکيب دائمی نيست، لابد تحليل می شود چون تحليل يابد آنوقت انعدام جسم است، زيرا هر ترکيبی را تحليلی است. پس لابد اين ترکيب عناصر متعدده مختلفه منقلب به تحليل می شود. اما روح انسانی ترکيب نيست، از عناصر مختلفه نيست، بلکه مجرد از عناصراست و مقدس از طبايع. چون مرکب از عناصر نيست اينست که حی و باقيست و در نشئهٔ ابديست. حتی در علم فلسفه طبيعی ثابت است که عنصر بسيط را انعدام مستحيل، زيرا مرکب نيست، بلکه مجرد از عناصر است و مقدس از طبايع، چون مرکب از عناصر نيست تا تحليل شود. اما کائناتی که از عناصر مرکب است از برای آنها انعدام است. مثلا می گويند برای طلا انعدام نيست چه که بسيط است، مرکب نيست، عنصر واحد است، ترکيب نيست تا تحليل و معدوم شود. اما اهل حقيقت بر آنند که کافه موجودات مادّيه و لو فلاسفه زمان بسيط دانند، اگر تحقيق و تدقيق شود آن نيزمرکب است. باری چون روح انسانی از عناصر متعدده و از عالم ترکيب نيست معدوم نگردد و تحليل نشود.

و همچنين آثار مترتب بر وجود است. شیء موجود اثر دارد، بر شیء معدوم ابداً اثر مترتب نمی شود. ملاحظه کنيد نفوس مقدسه آثار شان در جميع عوالم باقيست حتی در عالم عقول و نفوس تأثير شان باقی و بر قرار است. مثلاً آثار حضرت مسيح در عالم عقول و ارواح ظاهر و باهر است. روح مسيح موجود است که اين آثار بر آن مترتب است، بر معدوم اثری مترتب نمی شود. پس روح موجود است که اين تأثيرات دارد. جميع کتب آسمانی ناطق به اينست.

ملاحظه در کائنات موجوده نمائيد که جماد منتهی به نبات ميشود نبات منتهی به حيوان و حيوان منتهی به انسان و انسان نيز عبارت از چند روز حيات عنصری. اگر چنانچه چند روز بماند و بميرد و تمام شود، اين عالم عبث است. تکرار ميکنم تا درست ملتفت شويد. جميع کائنات نامتناهی صادر از جمادست اخص از جماد نبات است و اخص از نبات حيوان و اخص از حيوان انسان. پس کائنات منتهی به انسان شد و انسان اشرف کائناتست. و اگر اين انسان هم چند روزی در اين عالم زندگانی به تعب و مشقت کند و بعد معدوم شود، عالم وجود اوهام محض است و سراب بی پايان. اين کون نامتناهی ممکن است چنين بيهوده و عبث باشد؟ لا و اللّه. هر طفلی ادراک کند که اين جهان نامتناهی را حکمتی و اين کائنات عظيمه را سرّی و ثمری و اين کارخانه قدرت را سود و منفعتی واين مبادی را نتيجه ای، و الّا زيان اندر زيانست. اينست که بعد از اين حيات ناسوتی، حيات ملکوتيست روح انسان باقيست و فيوضات الهی نامتناهی.

امّا ماديون ميگويند کجاست؟ کو آن روح؟ ما چيزی نمی بينيم روحی نمی بينيم صدائی نمی شنويم چيزی استشمام نمی کنيم پس روح وجود ندارد، بلکه معدوم شده است. ماديون چنين می گويند. لکن ما می گوئيم اين جماد به عالم نبات آمد نشو و نما نمود قوه ناميه يافت ترقی کرد و به عالم ديگر آمد، درخت شد. اما عالم جماد هر چند از آن هيچ خبر ندارد، ولی دليل بر آن نمی شود که عالم نباتی نيست به جهت اينکه جماد احساس نمی کند و استعداد ادراک عالم نباتی ندارد. اين نبات بعالم حيوان آيد و ترقی کند، لکن درختان احساس آن نمی کنند زيرا اين نبات خبر از عالم حيوان ندارد. به لسان حال می گويدعالم حيوان کو؟ من احساس نمی کنم و حال آنکه عالم حيوان موجود است. همينطور حيوان از عالم عقل انسان خبر ندارد در عالم خودش می گويد عقل کو روح انسانی کو؟ اين دليل بر اين نيست که روح انسانی وجود ندارد. پس هر رتبه مادون ادراک رتبه ما فوق نمی کند مثل اينکه اين گل خبر از عالم ما ندارد نمی داند که عالم انسان هم هست در رتبه خود می گويد عالم انسانی کو من عالم انسانی نمی بينم اين نديدن او دليل بر عدم وجود انسان نيست.

حال اگر ماديون خبر از وجود ملکوتی نداشته باشند، دليل بر اين نيست که وجود ملکوتی نيست، بلکه نفس وجود ناسوتی دليل بر وجود ملکوتيست. زيرا نفس فنا دليل بر بقاست؛ اگر بقائی نباشد، فنائی نيست. نفس ظلمت دليل بر نور است نفس فقر دليل بر غناست اگر فقر نباشد غنا نيست. نفس جهل دليل برعلم است اگرعلم نباشد جهلی نيست. زيرا جهل فقدان علم است؛ فقر فقدان غناست، ظلمت عدم نوراست، عجز عدم قدرتست، ضعف عدم توانائيست. نفس فنا دليل بر بقاست؛ اگر چنانچه فنائی نبود، ابداً بقائی نبود. اگر غنائی نبود، فقری نبود. اگر علمی نبود، جهلی نبود. اگر جميع مردم فقير بودند، آنوقت فقيری نبود، فقر به غنا پيدا می شود. پس نفس فنا دليل بر بقاست.

و اگر بقا از برای روح نبود، مظاهر مقدسه انبيای الهی چرا اينقدر زحمت می کشيدند؟ حضرت مسيح چرا اين صدمات برخود قبول می فرمود؟ حضرت محمد چرا اين مصائب را بر خود تحمل می نمود؟ حضرت باب چگونه گلوله بر سينه مبارک خويش قبول می کرد؟ جمال مبارک چرا اين همه زجر و بلا و حبس و زندان برای خود قبول می نمود؟ مادام که بقا از برای روح نهف تحمل اين زحمات را چه لزوم؟ حضرت مسيح هم ايام خويش را به خوشی می گذرانيد. اما چون روح باقيست، اينست که حضرت مسيح اين همه آلام و محن را برای خود قبول گرد.

انسان اگر ادنی ادراکی داشته باشد، فکرکند؛ می گويد عالم عالم وجود است، نه عدم. کائنات متصل ترقی می کند از رتبه ئی به رتبه مافوق چطور می شود آن ترقی منقطع شود و حال آنکه می گويد ترقی از لوازم وجود است؟ باز اين را می گويد زيرا از هر چيز بی خبر است. مانند جماد است می گويد کو عالم انسانی چشم ندارد، گوش ندارد شامّه ندارد که بوی اين گل را بشنود. اينست که درعالم جماد جز وجود جمادی، وجودی نيست اين از نقص جماد است، ولی دليل بر اين نيست که وجودی غير از وجود جمادی نيست. اين ماديون از جهلشان است که می گويند کو عالم ارواح، کو حيات ابديه، کو الطاف خفيهٔ الهيه ما چيزی نمی بينيم. مثل اينکه اين جماد می گويد کو کمالات انسانی کو چشم کو گوش اين از نقص جماد است. اميدوارم انشاء اللّه احساسات روحانی شما روز بروز زياد شود و يقين بدانيد اين حواس جسمانی استعداد آن ندارد که ادراک عوالم روحانی نمايد. ولی قوه ادراک و عقل کلی ربانی می فهمد، بصيرت انسانی مشاهده می نمايد، گوش روح استماع می کند. اين ماديون نفوسی هستند که حضرت مسيح می فرمايد چشم دارند ولی نمی بينند، گوش دارند ولی نمی شنوند؛ قلب دارند ولی ادراک نمی کنند. چنانچه حضرت اشعياء می فرمايد: ” شما می شنويد، ولی نمی فهميد؛ شما می بينيد، ولی ادراک نمی کنيد“ 2 و در قرآن ميفرمايد: ”صمّ بُکم عُمی فهُم لايعقلون“. چشم کور چگونه مشاهده آفتاب کند و گوش کر چگونه استماع آوازشهناز نمايد؟ به قول حکيم سنائی:

نکته و رمز الهی پيش نادانان چنان پيش کر بربط سرا و پيش کور آئينه دار



  1. نطق مبارک شب شنبه ١٩ ذی قعده ١٣٢٩ در منزل جناب مستر دريفوس (۱۰ نوامبر سنهء ١٩١١ )
  2. اصحاح ٦
منابع
پیوست‌ها
Tablet audio