مورخ ١٢می ١٩١٢ در انجمن صالح بین ملل کليسای گريس متوديک در نیویورک: درباره ترک جمیع تعصبات و تلاش برای وحدت عالم انسانی

حضرت عبدالبهاء
اصلی فارسی

مورخ ١٢می ١٩١٢ در انجمن صالح بین ملل کليسای گريس متوديک 1 در نیویورک:
درباره ترک جمیع تعصبات و تلاش برای وحدت عالم انسانی 2

(خطابات جلد دوم، ص. ۶۰-۷۱)

هُواللّٰه

چون نظر به تاريخ می کنيم ملاحظه می نمائيم که از اوّل عالم الی زماننا هذا بين بشر جنگ و جدال بوده يا جنگ بين اديان بوده يا حرب بين اجناس بوده يا نزاع و جدال بين دول بوده يا بين دو اقليم بوده و جميع اينها از جهل بشر ناشی و از سوء تفاهم و عدم تربيت منبعث. زيرا اعظم نزاع و قتال بين اديان بوده و حال آنکه انبيای الهی به جهت اتّحاد و الفت بين بشر آمدند، زيرا آنان شبانان بودند، نه گرگان و شبان به جهت جمع گوسفندان آمده، نه برای تفريق آنها. هر شبان الهی جمعی از اغنام متفرقه را جمع کرد. از جمله حضرت موسی بوده اغنام اسباط متفرقهٔ اسرائيل را جمع کرد و با يکديگر الفت داد، به ارض مقدّس برد بعد از تفريق جمع کرد و با يکديگر التيام داد و سبب ترقّی ايشان گرديد. لهذا ذلّتشان به عزّت تبديل شد و فقرشان به غنا و رذائل اخلاقشان به فضائل مبدّل گشت، بدرجه ای که سلطنت سليمانی تأسيس يافت و صيت عزّتشان به شرق و غرب رسيد. پس معلوم شد موسی شبان حقيقی بود، زيرا اغنام متفرقهٔ اسرائيل را جمع نمود و با هم التيام داد. چون حضرت مسيح ظاهر شد سبب الفت و اجتماع اغنام متفرقه گشت، اغنام متفرقهٔ اسرائيل را با اغنام يونان و رومان و کلدانيان و سوريان و مصريان جمع فرمود. اين اقوام با هم در نهايت جدال و قتال بودند، خون يکديگر را می ريختند و مانند حيوانات درنده يکديگر را می دريدند لکن حضرت مسيح اين ملل را جمع و متّحد و متّفق نمود و ارتباط داد و نزاع و جدال را به کلّی بنيان بر انداخت. پس معلوم شد اديان الهی سبب الفت و محبّت بوده دين اللّه سبب نزاع و جدال نيست. اگر دين سبب جدال و قتال گردد، عدم آن بهتر است، زيرا دين بايد سبب حيات گردد، اگر سبب ممات شود، البتّه معدوم خوشتر و بی دينی بهتر. زيرا تعاليم دينی به منزلهٔ علاج است؛ اگر علاج سبب مرض شود، البتّه عدم علاج خوشتر است. و همچنين وقتی که عشاير عرب در نهايت عداوت و جدال بودند، خون يکديگر را می ريختند اموال تاراج می نمودند، و اهل و اطفال اسير می کردند، و در صحراء جزيرة العرب مقاتلهٔ دائمی داشتند، نفسی راحت نبود هيچ قبيله ای آرام نداشت، در چنان وقتی حضرت محمّد ظاهر شد و اينها را جمع کرد و قبائل متفرقه را الفت داد، با يکديگر متّحد و متّفق نمود، ابداً قتال و جدال در ميان نماند. عرب بدرجه ای ترقّی کرد که سلطنت اندلس و خلافت کبری تأسيس کرد.

از اين فهميديم که اساس دين الهی از برای صلح است، نه جنگ و اساس اديان الهی يکی است و آن محبّت است، حقيقت است، ارتباط است، ولی اين نزاع ها منبعث از تقاليدی است که بعد پيدا شد. اصل دين يکی است و آن حقيقت است و اساس اديان الهی است اختلاف ندارد. اختلاف در تقاليد است و چون تقاليد مختلف است، لهذا سبب اختلاف و جدال گردد. اگر جميع اديان عالم ترک تقاليد کنند و اصل اساس دين را اتّباع نمايند، جميع متّفق شوند نزاع و جدالی نماند، زيرا دين حقيقت است و حقيقت يکی است، تعدّد قبول ننمايد.

امّا امتيازات جنسی و اختلاف قومی وهم محض است، زيرا نوع بشر يکی است، کلّ يک جنسند و جميع سلالهٔ يک شخص. همه ساکن يک کره ارضند و اختلاف جنس در آفرينش و خلقت الهی نيست. خدا جميع را بشر خلق کرده، يکی را انگريزی و ديگری را فرانسوی و ايرانی و امريکائی خلق ننموده، لهذا اختلافی در جنس بشر نه. جميع برگ يک درختند و امواج يک بحر، اثمار يک شجرند و گلهای يک گلستان. در عالم حيوانات ملاحظه کنيد. در نوع امتيازی نيست. گوسفندان شرق و غرب با هم می چرند. هيچ گوسفندان شرقی گوسفندان غربی را بيگانه نشمرد و قوم ديگر نداند، بلکه با هم در نهايت التيام و الفت در چراگاه بچرند نزاع نوعی و ملّی در بين آنها نيست. و همچنين طيور شرق و غرب، چون کبوتران جميع در نهايت الفت و ارتباطند، ابداً امتيازات ملّيه در ميانشان نيست. اين امور در بين حيوان که عاری از دانشند سبب اوهام نمی شود، آيا سزاوار است انسان اتّباع اين گونه اوهام کند و حال آنکه عاقل است و مظهر وديعهٔ الهيّه است، قوّه مدرکه دارد قوّه متفکّره دارد؟ با وجود اين مواهب، چگونه اتّباع اين گونه اوهام کند؟ يکی گويد من آلمانی هستم يکی گويد من انگريزی هستم، يکی گويد من ايطاليائی هستم، و باين اوهام با هم نزاع و جدال کنند و حرب و قتال نمايند، آيا اين سزاوار است؟ لاو اللّه زيرا حيوان راضی به اين اوهام نمی شود چگونه انسان راضی می شود، با آنکه وهم است و محض تصوّر. آيا محاربات و اختلافات اوطان؛ يعنی اين شرق است اين غرب است اين جنوب است و اين شمال است اين جائز است؟ لاو اللّه! محض اوهام است و صرف تصوّر و خيال. جميع ارض قطعه واحده است و وطن واحد لهذا نبايد بشر متمسّک باين اوهام شود. حال الحمد للّه من از شرق به اينجا آمده ام، می بينم اين مملکت بينهايت معمور است، هوا در نهايت لطافت است، اهالی در نهايت درجه آداب و حکومت عادل و منصف، آيا جائز است بگويم اينجا وطن من نيست و سزاوار رعايت نه؟ اين نهايت تعصّب است. انسان نبايد متعصّب باشد بلکه بايد تحرّی حقيقت نمايد. يقين است که بشر کلّ نوع واحدند و ارض وطن واحد.

پس ثابت شد که باعث هر حرب و قتال صرف اوهام است، ابداً اساسی ندارد. ملاحظه در طرابلس نمائيد، ببينيد که از هجوم غير مشروع ايطالی چه می شود چه قدر بيچاره ها در خون خويش ميغلطند. روزی هزاران نفوس از دو طرف تلف می شود. چه قدر اطفال بی پدر و چه قدر پدران بی پسر می شوند و چه قدر مادران که در مرگ فرزندان ناله و فغان می نمايند. آخر چه ثمری حاصل خواهد شد؟ نه ثمری و نه نتيجه ای. انصاف نيست که انسان آنقدر غافل باشد. ملاحظه در حيوانات مبارکه نمائيد که هيچ حرب ندارند و جدالی ندارند هزاران گوسفندان با هم می چرند و هزاران جوق کبوتران می پرند و ابداً نزاع نکنند، و لکن گرگان و سگان درنده هميشه با هم در نزاع و جدالند، ولی برای طعمه مجبور به شکار. لکن انسان محتاج نيست قوت دارد، ولی محض طمع و شهرت و نام جوئی اين خونها می ريزد. امّا بزرگان بشر در قصور عاليه در نهايت راحت آرميده اند، ولی بيچارگانرا به ميدان حرب برانند و هر روز آلت جديدی که هادم بنيان بشر است، ايجاد کنند. ابداً به حال بيچارگان رحم ننمايند و ترحّم بمادران نکنند که اطفال را در نهايت محبّت پرورش داده اند چه شبها که محض آسايش فرزندان آرام نداشته اند چه روز ها که در تربيتشان منتهای مشقّت ديده اند تا آنها را به بلوغ رسانيده اند. آيا سزاوار است مادران و پدران در يک روز هزاران جوانان اولاد خويش را در ميدان حرب پاره پاره بينند؟ اين چه وحشت است و اين چه غفلت و جهالت و اين چه بغض و عداوت؟

حيوانات درنده محض قوت ضروری می درند، ولی گرگ روزی يک گوسفند می درد، امّا انسان بی انصاف در يک روز صد هزار نفر را آغشتهٔ خاک و خون نمايد و فخر کند که من بهادری کردم و چنين شجاعتی ابراز نمودم که روزی صد هزار نفس هلاک کردم و مملکتی را بباد فنا دادم. ملاحظه کنيد که جهالت و غفلت انسان بدرجه ای است که اگر شخص يک نفر را بکشد او را قاتل گويند و قصاص نمايند يا بکشند يا حبس ابدی نمايند، امّا اگر انسانی صد هزار نفر را روزی هلاک کند، او را جنرال اوّل گويند و اوّل شجاع دهر نامند. اگر شخصی از مال ديگری يک ريال بدزدد او را خائن و ظالم گويند، امّا اگر مملکتی را غارت کند او را جهانگير نام نهند. اين چه قدر جهالت است چه قدر غفلت است.

باری در ايران در ميان مذاهب و اديان مختلفه نهايت عداوت و بغض بود و همچنين در سائر ممالک آسيا، اديان دشمن يکديگر بودند، مذاهب خون يکديگر می ريختند، اجناس و قبائل در جنگ و جدال و هميشه در نزاع و قتال بودند. همچو می دانستند که نهايت فخر در اين است که نوع خود را بکشند. اگر دينی بر دينی غلبه می نمود قتل و غارت می کرد و بی نهايت فخر می نمود. در همچو وقتی حضرت بهاء اللّه در ايران ظاهر شد و تأسيس وحدت عالم انسانی نمود و اساس صلح اکبر نهاد و جميع را بندگان خداوند فرمود که خالق کلّ خداست و رازق کلّ خدا. او به جميع مهربان است، ما چرا بايد نا مهربان باشيم؟ او به بندگان رؤف و رحيم است، ما چرا بايد دشمن و مخالف باشيم؟ مادام خدا کلّ را دوست دارد، ما چرا بايد بغض و عداوت داشته باشيم؟ مادام کلّ را رزق ميدهد تربيت می فرمايد به جميع مهربان است، ما نيز بايد کلّ را دوست مهربان باشيم اين است سياست الهيّه، ما بايد اتّباع سياست الهيّه نمائيم. آيا ممکن است بشر سياستی بهتر از سياست الهيّه تأسيس کند؟ اين ممکن نيست پس بايد متابعت سياست او کنيم همين طور که خدا با جميع به محبّت و مهربانی معامله می فرمايد ما نيز محبّ و مهربان به عموم باشيم.

خلاصه حضرت بهاء اللّه اساس صلح عمومی نهاد و ندای وحدت عالم انسانی بلند فرمود. تعاليم صلح و سلام را در شرق منتشر ساخت و در اين خصوص الواح به جميع ملوک نوشت و کلّ را تشويق کرد و به کلّ اعلان فرمود که عزّت عالم انسانی در صلح و سلام است. و اين قضيّه بدايتش شصت سال پيش واقع. و به سبب اين که امر به تعاليم صلح فرمود، ملوک شرق مخالفت او نمودند، زيرا منافی خيال و منفعت خويش تصوّر کردند. هر نوع اذيّتی بر او وارد نمودند، ضرب و حبس شديد وارد ساختند و سرگون به بلاد بعيده کردند. آخر در قلعه ای او را حبس نمودند و بر ضد دوستان او برخاستند. و برای اين مسئله يعنی ترک تقاليد وهميّه و وحدت انسانی و صلح و اتّحاد خون بيست هزار نفر ريختند. چه خاندانها را که پريشان نمودند چه نفوس را که قتل و غارت کردند، لکن دوستان بهاء اللّه ابداً فتور نياوردند والی الآن بدل و جان در نهايت سعی می کوشند که ترويج صلح و اتّفاق نمايند و بالفعل بر اين امر خطير قائمند. جميع طوائف که تعاليم بهاء اللّه را قبول نمودند، همه حامی صلح عمومی هستند و مروّج وحدت عالم انسانی. نهايت محبّت را به نوع بشر دارند، زيرا ميدانند که جميع بندگان يک خداوندند و کلّ از جنس واحد و سلالهٔ واحده. نهايت بعضی جاهلند، بايد تربيت شوند مريضند، بايد معالجه گردند اطفالند، بايد تعليم و آداب آموخت. طفل را نبايد دشمن گرفت مريض را نبايد مبغوض داشت بايد معالجه کرد و نادان را بايد تعليم و تربيت نمود.

لهذا اسّ اساس اديان الهی الفت و محبّت بشر است. اگر دين الهی سبب بغض و عداوت بود، آن دين الهی نيست، زيرا دين بايد سبب ارتباط باشد، سبب ترويج الفت و يگانگی شود. امّا هر چيزی مجرّد دانستن کفايت نکند جميع میدانيم عدالت خوب است لکن قوّهٔ اجرائيه لازم. مثلاً اگر بدانيم معبد ساختن خوب است به اين دانستن به وجود نمی آيد. بايد اراده ساختن نمود و بعد ثروت لازم. مجرّد دانستن کفايت نکند. ما جميع می دانيم صلح خوب است سبب حيات است لکن محتاج ترويج و عمليم. امّا چون اين عصر عصر نورانی است و استعداد صلح حاصل، لابد بر اين است اين افکار منتشر شود، به درجه اجرا و عمل آيد

يقين است زمان حاميان صلح می پرورد. در جميع اقاليم عالم حامی صلح موجود و چون من به امريکا آمدم ديدم جمعی همه حامی صلح اند و اهالی در نهايت استعداد و حکومت امريکا در نهايت عدالت و مساوات بين بشر جاری است. لهذا من آرزويم چنان است که اوّل پرتو صلح از امريکا به ساير جهات بر افتد. اهالی امريک بهتر از عهده برآيند، زيرا مثل سايرين نيستند. اگر انگريز بر اين امر برخيزد گويند به جهت منافع خويش مبادرت باين امر نموده. اگر فرانسه قيام نمايد، گويند به جهت محافظت مستعمرات خود برخاسته. اگر روس اعلان کند، گويند برای مصالح سلطنت خود تکلّم کرده. امّا دولت و ملّت امريکا مسلّم است که نه خيال مستعمراتی دارند، نه در فکر توسيع دائره مملکت هستند و نه در صدد حمله به سائر ملل و ممالک. پس اگر اقدام کنند مسلّم است که منبعث از همّت محض و حميّت و غيرت صرف است، هيچ مقصدی ندارند. باری مقصد من اين است که شما اين علم را بلند نمائيد زيرا شما سزاوار تريد در جميع بلاد استعداد موجود است و فرياد صلح عمومی بلند، زيرا مردم به تنگ آمده اند دول هر سالی مبلغی بر مصارف جيش می افزايند لهذا مردم خسته اند. الان زير زمين اروپا پر از آلات و ادوات شرّ است نزديک است مواد جهنّميّه بنيان عالم انسانی را براندازد.

باری اعظم سبب صلح، اساس اديان الهی است اگر سوء تفاهم بين اديان از ميان برود، ملاحظه می نمائيد که جميع حامی صلحند و مروّج وحدت عالم انسانی، زيرا اساس کلّ يکی است و آن حقيقت است و حقيقت تعدّد و تجزّی قبول نکند. مثلاً حضرت موسی ترويج حقيقت نمود، حضرت مسيح مؤسّس حقيقت بود حضرت محمّد حامی حقيقت بود. جميع انبياء نور حقيقت بودند. حضرت بهاء اللّه عَلَم حقيقت بلند نمود، ترويج صلح عمومی و وحدت عالم انسانی فرمود. در حبس و زندان آنی آرام نيافت تا در شرق عَلَم صلح را بلند فرمود نفوسی که تعاليم او را قبول نمودند، جميع حامی صلح اند، جان و مال خود را انفاق می نمايند.

همين طور که امريکا در ترقّيات مادّيّه شهرهٔ آفاق است و در ترويج صنايع و بذل همّت مشهور و معروف بايد در نشر صلح عمومی نيز نهايت غيرت نمايند تا مؤيّد شوند و اين امر خطير از اينجا به ساير جهات سرايت نمايد من در حق شما دعا ميکنم که موفّق و مؤيّد شويد.



  1. Grace Methodic Church
  2. خطابه در کليسای گريس متوديک، نيويورک ١٢می ١٩١٢ (شب ) ٢٥جمادی الاولی ١٣٣٠
    شرح در بدايع الآثار ج 1 ص ٨٣
منابع
پیوست‌ها
Tablet audio