مورخ ٣٠ می ١٩١٢ در منزل مبارک در نیویورک: درباره یادی از جناب ورقا و روح اللّه ومعرفی میرزا ولی اللّه خان ورقا

حضرت عبدالبهاء
اصلی فارسی

مورخ ٣٠ می ١٩١٢ در منزل مبارک در نیویورک:
درباره یادی از جناب ورقا و روح اللّه ومعرفی میرزا ولی اللّه خان ورقا 1

(خطابات جلد دوم، ص. ۱۰۷-۱۰۹)

امروز می خواهم آقا ميرزا ولی اللّه خان را به شما معرّفی کنم. اين جوان پسر آقا ميرزا ورقاء است. ميرزا ورقاء پسر حاجی ملّا مهدی است.

حاجی ملّامهدی در يزد مؤمن شد، صدمات شديده قبول کرد، اذيّتها ديد، چوبها خورد تا اين که مجبور بر اين شد که از وطن خود خارج شود، آمد رو به عکّا. در اين راه بسيار طولانی که تقريباً چند مقابل از اينجا تا به شيکاغو است، به تعب و بلايا گرفتار شد. بعضی راه را پياده و بعضی را سواره رو به عکّا آمد و در توی راه وقتی که پياده می آمد رو به عکّا، همه را مناجات می خواند، گريه و زاری می کرد و بر مظلوميت جمال مبارک ناله و حنون می نمود تا اين که به مزرعه رسيد، نزديک عکّا در آنجا وفات فرمود؛ در نهايت انقطاع، در نهايت انجذاب، در نهايت توجّه در نهايت اشتعال. قبر او را من بدست خود ساختم و الآن در مزرعه است.

پسرش آقا ميرزا ورقاء از بدايت جوانی بلکه از سنّ طفوليّت در اين امر داخل شد. موفّق و مؤيّد بود، توجّه به ملکوت ابهی داشت و در نهايت فصاحت و بلاغت بود. زبان او قاطع بود و دليلش واضح. هيچکس نمی توانست مقاومت کند. با هر کس صحبت می نمود، غالب می شد و در شعر و انشاء وحيد ايران بود، مشهور اين عصر بود. حتّی ظلّ السّلطان که قاتل احبّاء بود نزد من شهادت داد که ميرزا ورقاء اوّل شخص ايران بود و در نهايت کامل. بعد اين ميرزا ورقاء به عکّا آمد با برادرش ميرزا حسين علی از راه های دور پياده آمدند تا وارد عکّا شدند و به شرف لقای مبارک مشرّف شد. اين سفر اوّل بود. بعد جمال مبارک امر فرمودند که برای تبليغ سفر به ايران کند و در جميع شهر ها اعلاء کلمة اللّه را بنمود. بعد صعود واقع شد. بعد از صعود با دو پسرش ميرزا عزيز اللّه و ميرزا روح اللّه به عکّا آمد و مدّتی پيش من بودند بعد از عکّا من امر کردم که به ايران بروند و به تبليغ مشغول گردند. لهذا رفتند و در آنجا به اعلاء کلمة اللّه و نشر نفحات اللّه ايّام را می گذرانيدند تا آنکه به زنجان رسيدند. در زنجان او را با پسرش روح اللّه که دوازده ساله بود گرفتند و در زير زنجير در آورده، در حبس انداختند و با زنجير به طهران آوردند، حبس کردند. بعد در حبس خانهٔ طهران، آن دو نفس محترم را به اشدّ عقوبات شهيد کردند. اين روح اللّه مادامی که در زير زنجير بود، زنجير را بلند می کرد می بوسيد و می گفت خدايا تو را شکر می کنم در سبيل تو اين زنجير را بر سر من گذاشتند؛ خدايا توئی قادر و مهربان، هر چند طفلم، مرا ثابت و مستقيم بر امرت نما. باری آن نفوس محترمه را در حبس شهيد کردند و حضرت روح اللّه در وقت شهادت فرياد می کرد يا بهاء اللّه.

حالا آن نفوس محترم دو يادگار برای ما گذاشتند، يکی ميرزا عزيز اللّه خان يکی هم اين آقا ميرزا ولی اللّه خان، آن ميرزا ورقا نفسی بود که مثل و نظيری نداشت. جوهر محبّت اللّه بود. در ساحت اقدس مقبول بود، لهذا شما ذکر انقطاع و انجذاب آنها بنمائيد، علی الخصوص انقطاع آن طفل. به چه نوع پر از محبّت اللّه بود، به چه سرور و شعف روحانی جانفشانی کرد و به شهادت کبری فائز شد.



  1. خطابه در بيت مبارک - نيويورک در معرفی ميرزا ولی اللّه خان ورقا ٣٠ می ١٩١٢ عصر ١٣ جمادی الآخر ١٣٣٠
    شرح در بدايع الآثار ج ۱ ص ۱۱۱
منابع
پیوست‌ها
Tablet audio